جدول جو
جدول جو

معنی حکم دادن - جستجوی لغت در جدول جو

حکم دادن
فرمان دادن، دستور دادن، امر کردن، رای صادر کردن، رای دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حکم دادن
للحكم
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به عربی
حکم دادن
Rule
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حکم دادن
régner
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حکم دادن
支配する
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حکم دادن
herrschen
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
حکم دادن
правити
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حکم دادن
rządzić
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
حکم دادن
统治
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به چینی
حکم دادن
governar
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حکم دادن
governare
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حکم دادن
gobernar
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حکم دادن
heersen
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
حکم دادن
지배하다
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
حکم دادن
ปกครอง
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
حکم دادن
memerintah
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حکم دادن
शासित करना
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به هندی
حکم دادن
לשלט
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به عبری
حکم دادن
حکومت کرنا
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به اردو
حکم دادن
শাসন করা
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
حکم دادن
kutawala
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حکم دادن
править
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به روسی
حکم دادن
hükmetmek
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ تِ خُ بَ اَ کَ دَ)
فروگشتن از میان. به طرف بیرون خم شدن. (یادداشت مؤلف). انحنا پیدا کردن. (فرهنگ فارسی معین). لمبر دادن:
گردون ز گرانسنگی این بار شکم داد.
حزین (از آنندراج).
- شکم دادن سقف، میل کردن سقف از میانه به طرف زیر و نزدیک افتادن شدن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسم دادن
تصویر وسم دادن
داغ کردن، نشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام دادن
تصویر وام دادن
قرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظم دادن
تصویر نظم دادن
نهیدن راینیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن تسمیه، بنام خواندن، نامزدکردن، مشهور کردن معروف ساختن، بمقام ومنصب رساندن: نیاکانت را همچنان نام داد بهر جای بر دشمنان کام داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمک دادن
تصویر کمک دادن
پاچار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام دادن
تصویر کام دادن
کام بخشیدن: (سر زلف بتان میداد کامم ولی روی پریشانی سیاهست) (میر برهان ابر قوهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسم دادن
تصویر قسم دادن
سوگنددادن سوگند دادن کسی را. یا قسمش نده. ولش کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
تاشیدن چهرنیدن دسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ویچیرنیدن فرمان دادن امر کردن، حکومت کردن فرمانروایی کردن، قضاوت کردن فتوی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
لاندن یک چامه دویست جا خوانده - پیش هر سفله ریش را لانده (حدیقه) جنباندن وخدن جنبش دادن بحرکت در آودرن جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم دادن
تصویر شکم دادن
انحنا پیدا کردن: دیوار شکم دارد
فرهنگ لغت هوشیار